امروز ایمان بیاور
پرنده ای به رسالت مبعوث شد
خداوند گفت : ”ديگر پيامبری نخواهم فرستاد، از آن گونه كه شما انتظار داريد“
اما جهان ديگر بی پيامبر نخواهد ماند
و آن گاه پرنده اي را به رسالت مبعوث كرد. پرنده آوازی خواند كه در هر نغمه اش خدا بود. عده ای به او گرويدند و ايمان آوردند
و خدا گفت ”اگر بدانيد، حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد“
خداوند رسولی از آسمان فرستاد، باران نام او بود
همين كه باران، باريدن گرفت، آنان كه اشك را ميشناختند، رسالت او را دريافتند، پس بی درنگ توبه كردند و روح شان را زير بارش بی دريغ خدا شستند.
خدا گفت: ”اگر بدانيد با رسول باران هم می توان به پاكی رسيد“
خداوند پيغامبر باد را فرستاد، تا روزی بيم دهد و روزی بشارت.
پس باد
روزی توفان شد
و روزی نسيم
و آنان كه پيام او را فهميدند روزی در خوف و روزی در رجا زيستند
خدا گلی را از خاك برانگيخت
تا معاد را معنا كند
و گل چنان از رستخيز گفت كه از آن پس هر مومنی كه گلی را ديد، رستاخيز را به ياد آورد.
خدا گفت:“اگر بفهميد تنها با گلی قيامت خواهد شد“
خداوند يكی از هزار نامش را به دريا گفت
دريا بی درنگ قيام كرد
و سپس چنان به سجده افتاد
كه هيچ از هزار موج او باقی نماند
خدا گفت: ”آن كه به پيغمبر آب ها اقتدا كند به بهشت خواهد رفت“
و به ياد دارم
كه فرشته ای به من گفت: ”جهان آكنده از فرستاده و پيغمبر و مرسل است”
اما هميشه كافری هست تا باران را انكار كند
و با گل بجنگد
تا پرنده را دروغگو بخواند
و باد را مجنون و دريا را ساحر .
اما “ هم امروز ايمان بياور
كه پيغمبر آب و رسول باران و
فرستاده باد برای ايمان آوردن تو كافی است“