کشتی نجات
كنگره عشق نيست منزل هر بوالهوس
طایر آن آشيان جان حسين است وبس
قلـه قـــاف وجـــود منــزل عنقـــا بــــود
بـر ســر ايـن آشيان پــر نگشايـد مگس
پايــه اوصـاف او فــوق اشـارات مـاست
رفعت اين پايه نيست افئده رادستـرس
محفــل ايجـــاد را اوسـت چـــراغ ابــــد
تــا ابـد از نــور او مشعلـه هــا مقتبـس
گشت چو كرب و بلا عارج معراج عشق
روح امينش فشـانــد گـرد ز سم فــرس
اوقفس تن شكست تابه قفس ماندگان
در پـى او بشكننــد قــالب تــن را قفـس
كشته بسى ديده ام درهوسى داده جان
زنده چو او كس نديد كشته به ترك هوس
رفت و شـد اندر پى اش قـافلـه دل روان
ما پـى ايـن كاروان شـاد بـه بانگ جـرس
اى شـه با فـر و نـور، عـرش مقام تــو را
لامســه عقـل مـــا، دم زنـــد از لايـمس
بحــر ثنـاى تــو را قبـول نبـى زورق است
جنبش ما اندر او جنبش خار است وخس
كشته غفلت بود هركه تو را كشته خواند
اى دم جــان پــرورت زنــده دلان را نـفـس